جدول جو
جدول جو

معنی نوحه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نوحه کردن
(غُ لُوو تَ)
به آواز بلند زاری کردن. (ناظم الاطباء). در عزائی و ماتمی به آواز عزاداری و نوحه خوانی و مرثیه خوانی کردن. شیون برداشتن. فغان و واویلاه کردن:
خروشی برآمد ز ایران به درد
زن و مرد و کودک همه نوحه کرد.
فردوسی.
بسی نوحه کردش به روز به شب
به سی روز نگشاد بر خنده لب.
فردوسی.
هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری
هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی.
منوچهری.
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
ورشان نوحه کند بر سر هر راهروی.
منوچهری.
مدبر خلفی به خویشتن بر
خود نوحه کن از زبان مادر.
خاقانی.
کاشکی گردون طریق نوحه کردن داندی
تا بر اهل حکمت و ارباب فن بگریستی.
خاقانی.
بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر به صدای بدعت نوحه می کرد... (ترجمه تاریخ یمینی ص 348).
او دید در این و حسرتی خورد
وین دید در آن و نوحه ای کرد.
نظامی.
همه شب تا به روز این نوحه میکرد
غمش بر غم فزود و درد بر درد.
نظامی.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر.
مولوی.
با دل خویش درد خود گوئیم
نوحه بر سوکوار خویش کنیم.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شیر دوشیدن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوحه کردن
موییدن انوییدن نویدن باواز بلند ناله و زاری کردن، مرثیه خواندن
تصویری از نوحه کردن
تصویر نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
زاری کردن، نوحه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوده کردن
تصویر پوده کردن
تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بُ دَ)
نوره نهادن. نوره کشیدن. واجبی کشیدن:
هرکه آهنگ آش غوره کند
موی چینی ّ سفره نوره کند.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ کَ دَ)
تب کردن. تب نوبه کردن. در ساعت معین به تب و لرزه افتادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوله کردن
تصویر لوله کردن
پیچیدن، در نور دیدن، طی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
گریه و زاری و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه کردن
تصویر نامه کردن
نامه نوشتن: (وچاکر او ابومنصور المعمری بفرمان اونامه کردوکس فرستاد بشهرهای خراسان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه کردن
تصویر گوشه کردن
گوشه کردن ناخن. دردی در گوشه ناخن پدید آمدن عقربک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ولخرجی کردن، از بین بردن و کشتن شخصی بر اثر بی مبالاتی و امساک در خرج و افراط و تفریط، تلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تورتیز کردن هزینه کردن انفاق کردن خرج کردن: دیگر آنست که در فراخی نعمت نفقه کند
فرهنگ لغت هوشیار
نیوه کنان مویه کنان مویان زاری کنان غریوان بزرگان لشکر همه هم چنان غریوان و گریان و زاری کنان (فردوسی شاهنامه) زاری کنان: رسواشده عریان شده دشمن برو گریان شده خویشان او نوحه کنان بروی اصحاب عزا. (دیوان کبیر 22: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
نظر کردن دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشه کردن
تصویر نیوشه کردن
استراق سمع کردن: (ببام بر شدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازی نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخبه کردن
تصویر نخبه کردن
گزیده کردن بر گزیدن انتخاب کردن برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپه کردن
تصویر کوپه کردن
روی هم انباشتن چیز را توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
استشهاد، گواه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته کردن
تصویر کوته کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوطه کردن
تصویر فوطه کردن
چاک کردن (قبا) قبا کردن (جامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشه کردن
تصویر غوشه کردن
دوانیدن دو اسب را با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرحه کردن
تصویر شرحه کردن
تشریح، تکه تکه بریدن گوشت یا دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویه کردن
تصویر پویه کردن
رفتن به نرم و نه بشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوده کردن
تصویر پوده کردن
ثقل کردن، رو دل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
احاطه کردن، محیط شدن، اطراف چیزی گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه کردن
تصویر بوسه کردن
بوسیدن بوسه زدن ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبه کردن
تصویر نوبه کردن
نیابه کردن تب کردن دچار تب نوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
((~. کَ دَ))
درس را مرور کردن، محاصره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشه کردن
تصویر غوشه کردن
((~. کَ دَ))
دوانیدن دو اسب را با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوطه کردن
تصویر فوطه کردن
((~. کَ دَ))
چاک دادن قبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوله کردن
تصویر لوله کردن
((~. کَ دَ))
در نوردیدن، درپیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه کردن
تصویر نسخه کردن
((~. کَ دَ))
سیاهه گرفتن، صورت برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توجه کردن
تصویر توجه کردن
پرداختن به
فرهنگ واژه فارسی سره